شورشیرین
به نام خدا تازه از زیارت آمده بودند ، وقتی رفتیم دیدنشان گفت که کودکشان را همراه نبرده اند! نگران کودکش نبوده ؛چرا که بودن با عمو و مادر بزرگ و پدربزرگ برای ملیکای کوچولو که فقط 5 بار عید دیدنی نوروزی رفته خیلی خوشایند بوده. میگفتند: "بهش نگفتیم کجا میریم فقط گفتیم سفر میریم! اگه میفهمید نمیگذاشت تنها بریم." نمیخواستند ملیکای با هوش بداند پدر و مادرش برای زیارت امامان خود به سوی کشور همسایه ،عراق سفر می کنند وبرای پاسخ به عشق کربلا دیدن خود، او را تنها میگذارند . میگفتند ... از کربلا و سامراء ، از مشکلات سر مرز و از اینکه با همه سختی ها و مشکلات خوب بوده و خوش گذشته... و... و سخن رسید به اینجا که : غریب اهل بیت ؛ امام رضا علیه السلام است و پدر گفت نه،امام حسین(ع)غریب است و من به یاد غربت رسول الله افتادم ، چندی پیش که عمو از حج عمره برگشته بود دیده بودم اشک در چشمانش خودنمایی کرد و گفت: تنهایی و غربت رسول خدا را در مدینه دیدم... میگفت : بقیع غمگینت میکند و دلگیر مظلومیت اهل بیت و امامانت می شوی اما ... عمو میگفت امان از غربت صاحب گنبد خضراء! صاحب شریعت باشی اما مقابل خودت شریعتت را و پیروان راستین شریعتت را به سخره و حتی مورد توهین قرار دهند... آن شب برادر پدرم نتوانست بیش از این سخن بگوید و صدایش لرزید. خودم غربت امام رضا را دیده ام ،همین چند وقت پیش که مشهد بودیم با تمام وجود میشد درک کرد! ولی زمانی که صحبت از غربت شد بی اختیار صدای عمو و حال و هوای آن شبش در جانم طنین افکند... همزمان به اظهار نظر های اطرافیانم نیز گوش میکردم ، مایل بودم بدانم اطرافیانم کدام معصوم را غریب تر میدانند و تعریفشان از غربت چیست ؟ در این میان صدای زائر تازه بازگشته مان که بوی امام حسین میداد در فضا پیچید : خیلی جدی گفت: "هیچ معصومی همچون امام علی مظلوم نبوده و هنوز هم نجف که بروی همین را حس می کنی، حرم امیر المؤمنین امام علی علیه السلام ..." و او هم بی هوا صدایش لرزید و ... فضا بویی دیگر گرفت! حرف را پیچاند و از دیگر لحظات سفر گفت و امان نداد تا میهمانان هم اشک را میزبان باشند! خیلی لطیف و ظریف فضا را تغییردا د، درست مثل لحظاتی که مشغول آموزش فرمول هلی ریاضی به شاگردانش بود. آن شب گذشت ، خیلی زود ، اما پدر معلوم بود داستان غربت را به سادگی و سرعت فراموش نمیکند. اصلا این ویژگی ایشان است که از کنار مسائل آرام و با دقت عبور می کنند. چند روز بعد هم آه می کشید و میگفت : راست میگوید: امیر مؤمنان باشی و وصی رسول خدا(ص) و همسر فاطمه زهرا (س) ولی ... سلامت را پاسخ نشنوی! و پدر سکوت میکرد و من چقدر دلم می خواست توی چشمانش نگاه کنم تا اشکی را که بی مهابا به دایره چشمان خسته اش می دود بینم! و پدر چقدر خوشحال است که پدر بزرگ نامش را غلام علی نهاده ... هنوز هم غربت مدینه جانم را می آزارد اما این روزها غربت امام علی علیه السلام و حتی تصور اینکه ایشان را مخفیانه به خاک سپردند امانم را بریده است.... و چقدر دلم می خواهد اگر روز جزا چشمم به ایشان منور شود خجالت نکشم.... ادامه دارد...